پنجشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۴
نامه ی درد آور مصطفی جوکار از زندان اوین
انتشار : کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی
تاریخ 26/8/1384

نامه ی درد آور مصطفی جوکار از زندان اوین

داستان زندان را جای دیگری نوشته ام، نوشته بودم که بعد از شخم سالهای 60 تا 70 که رژیم بر زمین سیاست ایران زد و در پی آن هم کشت و کشتار ی که آن را پاکسازی سیاسی نامید ، رنگ و بوی زندان سیاسی اوین هم در این مملکت تغییر اساسی یافت ، حالا به جای صفر قهرمانی ، خسرو روزبه ، گلسرخی و یا اندرزگوها و هزاران مجاهد و چریک فدایی کسانی را به اسم و انگ زندانی سیاسی به زندان اوین می آورند که یا جاسوس و خائن به ملک و مملکتند و یا حداکثر نویسنده ای که در مجله ای با تیراژ 1000 تایی جلوی اسم فلان آیت الله کلمه ی حضرت را فراموش کرده است بنویسد.
امروز زندان اوین ملغمه ای است از اینگونه آدمهای کمرنگ و بی هویت که بود و نبودشان در راه مبارزه ی ملت کوچکترین تاثیری ندارد و فقط به درد خوراک رادیو و تلوزیونهای خارجی می خورند و بس.
آری داستان را مفصلا در جایی دیگر آورده ام، غریب است که در چنین حال و هوایی در زندان اوین باشی ، چشمانت دو دو بزند تا شاید بوی پیراهن یوسفی که در چاه مانده بشنوی و کسی را بیابی که تو را از خودت و از این شرایط زمستانی بازگیرد و دستی در دستانت بگذارد ، " اگر دست محبت سوی کس بیاویزی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است"
و البته چنین نیابی که هر چه هست در گیربدوبستانهای جاسوسی و حمالی اجنبی اند و خلاصه یعنی آلویی به خیک دارند....
آن وقت در این هیر و بیر چشمت به جوانی می افتد که دو سه سالی است در بین این جماعت می لولد و هیچ ادعایی هم ندارد و اسمش را هم هیچ رادیو و تلوزیونی نمیداند و به نامش سرودی نمی خوانند. جوانی ستبر و خوش بر و بازو که روزگاری فلان هسته ی کارگری در این مملکت بوده و به دنبال منافع طبقه اش با رژیم درگیریها داشته است تا عاقبت او و عیالش به دام پلیس می افتند . در خرداد 82 و فصل آن بگیر و ببندها ، گیر میکند، در حالی که طفل شیرخواره ی آنها در هنگام دستگیری به همسایه سپرده میشود تا بلکه در غیاب پدر و مادر بازداشت شده اش تلف نشود.
آری کودک رنج این سالها با آنکه اینک در آستانه ی 4 سالگی است ، پدری دارد که هنوز در زندان اوین حق حق میزند و مادری که دندان به هم می ساید تا به یادش بماند که در راه نجات مردم حتی از چنین کوره راههایی گذشته است. این زن و شوهر بازمانده ی 4800 نفری هستند که در جریان تظاهرات اعتراضی مردم در سال 82 به عنوان متهمان ردیف اول به زندان روانه شدند و مانده اند تا راه مبارزه مسدود نشود ولی راستی کدام یک از ما نام چنین مبارزان خاموشی را پی جویی میکنیم و در حالیکه کلبه ی این خانواده در طوفان 82 ویران شد و هر گوشه از بار و بنه ی آنها ، طعمه ی تاراج گردید، و در قبال بازسازی زندگی این فرشتگان ملت احساس مسئولیت میکنیم؟
کسی به فکر گلها نیست کسی به فکر گلها نیست
کسی باور ندارد که باغچه دارد می میرد.
ای هموطن مهرداد و مهردادها اگرچه از درد سالهای گذشته هرگز نمی نالند ولی این دلیل نمیشود که بزرگی و شجاعت آنها را فراموش کنیم.و در قبال کار بزرگی که او وهمسرش انجام داده اند سر تعظیم فرود نیاوریم. مهرداد اینک در آستانه ی پایان حبس خود میباشد و در حالی که در اثر آن ضربه خانه و کاشانه اش را از دست داده و هر گوشه از زندگی اش در منزل دوستی و یا رفیقی به امانت سپرده شده، از خود میپرسد: به راستی برای بازسازی زندگی خود ، همسرم و دخترم مهسا از کجا باید آغاز کنم ...
او سهمش را در مبارزه پرداخته، اما آیا ما نیز حاضر به پرداخت سهم او از زندگی و مسیر مبارزه ی آینده خواهیم بود؟
مصطفی جوکار/ بند 350/ زندان اوین